انجیر نارس



داشتم کتاب سینمایی بیست‌بار خوانده‌شده‌ام را برای بیست‌و‌یکمین بار میخواندم. این‌بار نکاتش را توی دفتری مینوشتم تا یک بار برای همیشه ببندم پرونده‌ی باز این کتاب را. تا بدانم خیالم راحت‌ است از اینکه آن را موشکافانه آموخته‌ و خلاصه‌هایش را یک جای امنی نوشته‌ام.
با کتاب و دفترم توی رینگ بودم که یک‌هو -یک‌هوی یک‌هو- یادم آمد از پیج‌ دخترهای روشن‌فکر کافه‌نشین کتاب به دستِ عکاس- نویسنده- پیانیست. آن‌ها که قدیم‌ترها ورژن‌های آدمیزادی‌ترشان را در اینستاگرام دنبال میکردم‌‌. همان‌ها که ادای کمتری دارند. یک‌هو دلم خواست دوباره برگردم و پیج‌هایشان را ببینم. نمیدانم دلم رنگ خواست و کافه‌های چوبی زیبا. دلم خواست یک نفر برایم شوآف کند. حس تازه‌ای بود که پس از مدت‌ها میخواستم از تماشای شوآف با کتاب لذت ببرم.
اما هنوز چیزی نگذشته بود که فکر نوشتن همین‌ها در وبلاگ، مثل مورچه‌ای که مورچه‌خوار دنبالش افتاده، افتاد توی سرم.
من همینطوری‌ام دیگر. یک کاری را شروع میکنم. هوای کار دیگری به سرم می‌افتد. مثل قصه‌های هزار و یک شب تو در تو میشوم و خودم را در هزارتوی خودم گم میکنم.
همه زندگی از این همینطوری بودنم عصبی شدم و لذت بردم. لذت‌های عصبی‌وار و عصبی‌شدن‌های لذت‌دار.
همین است دیگر می‌آیید میبینید تمام لبم را پوست پوست کرده‌ام.


یکی از خصوصیت‌های آزاردهنده‌م که آسیبش فقط به خودم میرسه اینه که ظرف مدت کوتاهی بعد از ساخت یک ویدئو ازش متنفر میشم. خجالت میکشم ببینمش و وقتی بقیه نگاهش میکنن دلم میخواد از خجالت فرار کنم برم یا لپ‌تاپ‌هاشون رو خاموش کنم.
مدت‌هاست از فضای ساخت ویدئویی که خودم خالقش باشم دور شدم. میسازم اما طبق خواسته‌ی دیگران. نمیدونین این روی سکه‌ی ساخت ویدئو چقدر عذاب‌آور و چندش‌آوره‌.
من راجبع‌به اینجور روحیه‌ها میخونم گاهی. درباره آدم‌هایی که ذهن‌های خلق‌کننده دارن. نویسنده‌ها، آهنگسازها، شاعرها، فیلمسازها، نقاش‌ها،طراح‌ها. درباره آدم‌هایی که سواد و مهارت نیست که کارشون رو راه میندازه، سواد و مهارت بعلاوه‌ی نداهای درون و الهام‌های بیرون چرخ گردون کارشونه. خوندم که نوشته بود اینجور آدم‌ها باید از ذهنشون مراقبت کنن باید همش در حال تمرین باشن وگرنه اون چشمه‌ی توی سرشون میخشکه و اگه بخشکه دیگه درست نمیشه. خلاصه اگه دارین منو میخونین و فکر میکنین جز این دسته از آدم‌ها هستین خیلی آسوده نباشین که خب یه موهبتی از سمت خدا دارین و این همیشه هست‌. نه میتونه بره. نباید ازش دور شین.
اینا رو گفتم که بگم این مدت نگران خودم بودم. نگران این که دارم دری وری میسازم و تنها توجیهم اینه که خب سفارشه‌‌. فیلم من که نیس. اسمم رو پاش نمیزنم. ولی غصه میخوردم که نکنه حساسیتم به موسیقی و فیلم رو از دست بدم و گم بشم توی اینهمه کار تجاری آشغال.
امروز پس مدت‌های زیاد توی راه محل کار، رویاها رو نگاه کردم. راستش دلم واسه اسکیت تنگ شده بود و دوست داشتم اسکیت کردنم رو یبار دیگه ببینم. ولی با تیکه‌های مختلف فیلم روبه‌رو شدم.
بچه‌ها خیلی خوشحالم. دوباره کارم رو دوست داشتم. من! من که یه ماه بعد ساخت از کارام متنفر میشم. اینبار از چشم سازنده نمیدیدم. یادم رفته بود ریز به ریزش چی بود و واسش چه فکرایی کردم. یادم رفته بود چه چاره‌هایی کرده بودم واسه تدوین و کارگردانیش. وقتی نگاه میکردم از خودم میپرسیدم دختر خوب از کجا به فکرت رسید اینو به اون بچسبونی و راکورد قضیه رو نگه داری؟ خلاصه بچه‌ها خیلی خوشحالم. نه اینکه لبخند بزنم یا پشت میز کارم برقصم. قیافه‌ی یه کارمند صبح زود از خواب بیدار شده‌ی صبحونه نخورده رو دارم ولی قلبم خوشحاله. امروز از معدود روزاییه که نسبت به ره پنجاه ساله‌ای که برای ادامه زندگیم انتخاب کردم تردید ندارم.
بله، فیلمسازی دوره ولی پله پله.


یه پیچی بهم ریکوئست داده به اسم آموزش رقص عروس، تضمینی!
حالا سایر مشتقات این قضیه‌ی عروسی، پخش کلیپ اسپرت و غیر اسپرت هست و عکس‌های آتلیه‌.
من نمیفهمم. عروس و داماد رو که ما شب جشن میبینیم چرا باید کلیپ خصوصی‌شون رو تماشا کنیم؟ رقص هم یچیزیه که از دل برمیاد‌‌. نمیخوام پرخاش کنم به اونایی که دوست دارن این کارا رو برای مراسمشون انجام بدم ولی وقتی یکی از پست‌های اون پیج آموزش رقص عروس رو نگاه کردم، حرصم گرفت. چون خیلی رقصش زشت بود. این اصلا اون رقص ایرونی‌ای نیس که من میشناسم. رقص قرتی بازیه.
دخترا من از خودتونم باهام دشمن نشین واسه این متنم.
ولی خب اگه کسی مثل من حرص میخوره بیاد اینجا باهم غیبت کنیم.
دقت کردین بعد یه مدت، چقدر حرف دارم باهاتون؟ :))


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همیار معلم دینی کولر گازی بوش مرتضی بنی زهرا تلکامپ - فرخ کریمی بیمه خانه ی کوچکِ من نمایندگی بیمه نوین کد ۷۲۵۹ ظهیریان وبلاگ صنایع فلزی سندان دو دوست برای همیشه