داشتم کتاب سینمایی بیست‌بار خوانده‌شده‌ام را برای بیست‌و‌یکمین بار میخواندم. این‌بار نکاتش را توی دفتری مینوشتم تا یک بار برای همیشه ببندم پرونده‌ی باز این کتاب را. تا بدانم خیالم راحت‌ است از اینکه آن را موشکافانه آموخته‌ و خلاصه‌هایش را یک جای امنی نوشته‌ام.
با کتاب و دفترم توی رینگ بودم که یک‌هو -یک‌هوی یک‌هو- یادم آمد از پیج‌ دخترهای روشن‌فکر کافه‌نشین کتاب به دستِ عکاس- نویسنده- پیانیست. آن‌ها که قدیم‌ترها ورژن‌های آدمیزادی‌ترشان را در اینستاگرام دنبال میکردم‌‌. همان‌ها که ادای کمتری دارند. یک‌هو دلم خواست دوباره برگردم و پیج‌هایشان را ببینم. نمیدانم دلم رنگ خواست و کافه‌های چوبی زیبا. دلم خواست یک نفر برایم شوآف کند. حس تازه‌ای بود که پس از مدت‌ها میخواستم از تماشای شوآف با کتاب لذت ببرم.
اما هنوز چیزی نگذشته بود که فکر نوشتن همین‌ها در وبلاگ، مثل مورچه‌ای که مورچه‌خوار دنبالش افتاده، افتاد توی سرم.
من همینطوری‌ام دیگر. یک کاری را شروع میکنم. هوای کار دیگری به سرم می‌افتد. مثل قصه‌های هزار و یک شب تو در تو میشوم و خودم را در هزارتوی خودم گم میکنم.
همه زندگی از این همینطوری بودنم عصبی شدم و لذت بردم. لذت‌های عصبی‌وار و عصبی‌شدن‌های لذت‌دار.
همین است دیگر می‌آیید میبینید تمام لبم را پوست پوست کرده‌ام.

عزیزم، هشت صبح برایم شوآف کن

کبک خروس‌خوان در خروس‌خوان صبح

آموزش رقص عروس، صد در صد تضمینی

یک ,کتاب ,دلم ,یک‌هو ,توی ,خواست ,با کتاب ,بود که ,دلم خواست ,را در ,برایم شوآف

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوست دار کیف و کفش و لباس وبلاگ چشم برخـــوار مینویسم هرشب... فوتبالیکا 2 نسل طوفان اقتصاد روز شرکت فنی مهندسی ایسامکو فرزکاری CNC، ماشینکاری CNC ، تراشکاری CNC معرفی بهترین برندهای لوازم آرایشی و بهداشتی کتاب جامع آزمون صلاحیت بالینی خرید ارزانق میت لوازم یدکی سمند